نامه زیبای چاپلین
جرالدین ! نیمه شب هنگامی که از سالن پرشکوه تئاتر بیرون می آیی ، حال راننده تاکسی را که تو را به منزل می رساند بپرس ، حال زنش را هم همینطور . و اگر زنش آبستن بود و او پولی برای خرید لباس بچه اش نداشت پنهانی پولی در جیب وی بگذار . گهگاه با اتوبوس یا مترو شهر را بگرد ، مردم را نگاه کن ، زنان بیوه و کودکان یتیم را ببین ودست کم روزی یکبار به خود بگو من هم یکی از آنان هستم نه بیشتر . همراه این نامه یک چک سفید برایت می فرستم ، هر مبلغی را که می خواهی بنویس و بگیر ؛ اما همیشه وقتی دو فرانک خرج می کنی با خود بگو سومین سکه مال من نیست ، این باید مال مرد گمنامی باشد که نیازمند آن است . جستجو هم لازم نیست اگر بخواهی امثال او را همه جا خواهی یافت. اگر از پول با تو حرف می زنم برای این است که از نیروی افسون این بچه شیطان خوب آگاهم . من زمانی دراز در سیرک زیسته ام و تمامی لحظات نگران بند بازانی بوده ام که بر روی ریسمان های نازک راه می رفتند ؛ اما بگذار این حقیقت را به تو بگویم دخترم ، مردمان روی زمین استوار همواره بیش از بند بازان روی ریسمانهای نا استوار سقوط می کنند . جرالدین عزیزم ، من فرشته نبودم اما تا آنجا که در توانم بود تلاش می کردم تا «انسان» باشم ، تو نیز انسان باش .