چون یک راه بیشتر نیست

 

 

بر اثر ریزش باران بخشی از جاده ورودی دهکده شسته شده بود و مردم برای عبور و مرور به زحمت افتاده بودند.کد خدای ده برای اینکه موقتاً مشکل را حل کند چند تنه درخت بزرگ را روی قسمت خراب جاده انداخت و آنها را با طناب بست و از مردم خواست تا با احتیاط و البته با ترس و زحمت زیاد از روی تنه ها عبور کنند.و مردم هم که چاره ای نداشتند با دلهره و سختی و عذاب فراوان از این نیمه کاره و خطرناک عبور می کردند و چیزی نمی گفتند . شیوانا به محض اطلاع از این اتفاقٍٍٍٍ ،شاگردان مدرسه و اهالی را دور خود جمع کرد و جاده ای جدید و مقاوم تر را در سمتی دیگر از دهکده با سنگ و ساروج درست کرد.چند هفته بعد که جاده جدید درست شد مردم راحت و بی دردسر از جاده جدید رفت و آمد می کردند.کدخدا که شاهد سختی کار و زحمت شدید شیوانا و اهالی مدرسه و داوطلبان دهکده بود نزدیک شیوانا آمد و با طعنه پرسید :"من نمیدانم چرا شما همیشه راه سخت را انتخاب می کنید !؟"

شیوانا نگاهش را پرسش گرانه به چهره کدخدا دوخت و گفت : " چرا فکر می کنی که من هم مثل تو  ،دو ، راه می بینم !؟ برای مشکلی که اتفاق افتاد یک راه بیشتر وجود نداشت و آن هم در حال حاضر همین راه سنگی بود .من راه  دومی ندیدم که به قول تو ساده تر باشد و سختی کمتری داشته باشد ! در واقع این منم که در حیرتم چرا تو همیشه  اصرار داری راه اشتباه را انتخاب کنی و بعد اسمش را راه ساده بگزاری !؟ راه ساده که راه نیست !!؟ راه حل همیشه باید اساسی باشد و راه چاره اساسی هم هیچ وقت ساده نیست و زحمت  و هزینه می طلبد "